♀♥㋡ ایران ، وطن من♀♥㋡
نبض نگاهها تند میزد؛ امّا زمان در آستانهی توقف بود.
تمام چشمها، آسمان را دور میزدند؛ تا همای سعادت بر سریرِ صداقت، فرود آید. انتظار دیرینهی نگاهها، هرگونه تأخیر را قبول نداشت و تاریخ، در انتظار جشنی به وسعت آزادی بود.
او میآمد؛ تا جادههای سبز، آمادهی تماشا شوند؛ تماشای بهار، تماشای روزهای بیغبار.
او میآمد؛ از فراز ابرها، سرشار از نور و لبریز از عشق؛ آمدنش نوید آزادی بود؛ نوید روزهای آفتابی، نوید پنجرههای باز باز باز …
وقتی او نبود، خورشید اشتیاق نورافشانی نداشت و پنجرهها از تماشا محروم بودند.
روزگار، روزگارِ تارهای سیاه بود؛ تنیده بر قامت آزادی. اهریمن، مشاطهوار، خود را در آیینهی «کورش» به تماشا ایستاده بود؛ آیینهای که قامتهای حقیر را، هیچگاه تحمّل نمیکرد.
یاران آفتاب، در سیاهچالها به دنبال روزنهای بودند که نگاه سبز خود را به آن عادت بدهند و مردان حماسه و عشق، در انتظار فرصتی، تا شور حسینی علیهالسلام را در قیام خمینی رحمهالله تجلّی بخشند.
…انتظارها به سرآمده بود و «فرودگاه مهرآباد»، سرشار از تبسّمِ عشق و ترنّم مِهر، به قدمهای آفتاب بوسه میزد.
عطر گلهای سرخ، با سرودهای سبز آمیخته شده بود. چشمهها، جاری، درختان، بهاری و پرستوها، محو بیقراری بودند. آنچه از نگاهها میتراوید، امید بود و شادی، صداقت و اشتیاق.
دستها بوی گل میداد و دلها بوی خدا.
هرکس به آسانی میتوانست پنجره را باز کند و آزادی را با تمام وجود لمس نماید.
امام رحمهالله به «استقلال» و «آزادی»، عظمت بخشید؛ تا در کنار «جمهوریاسلامی»، نشان دهندهی آرمانیترین مکتب انسان باشند. خاطرهی حضورش، مقدسترین تصویر انقلاب در قاب دلهاست. یاد آن گرامیترین، گرامی باد.
برچسبها:
Islamic-GHaleb |